خاطرات تاکسی، قسمت دوم: بلوار پاک نژاد - پل مدیریت
شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۵۸ ب.ظ
دیروز سوار یه تاکسی شدم. راننده پسری جوان بود که موسیقی ملایمی گذاشته بود، مثلا در حد افتخاری!
گفت موسیقی که اذیتت نمیکنه؟
- نه، چطور؟
- گفتم اگر اذیت میکنه خاموش کنم، همیشه از مسافرام میپرسم
- باز خوبه شما میپرسی.... حالا کی هست این خوانندش؟
- ابی
- آها...همون که خارج کشورن دیگه؟
- آره...معلومه اهل آهنگ نیستیا!
- نه زیاد
یکم که گذشت شروع کردم یواش یواش شرایط موسیقی حلال و حرام رو گفتن،
- یکی از شرایط موسیقی اینه که آهنگش مناسب برای مجالس رقص و آواز نباشه
- رقص؟!
-
آره، رقص.
مگه شما نمیرقصی؟ - من؟ برقصم؟ مگه مرد هم میرقصه؟
- خب معلومه که میرقصه... چه عیبی داره... ما توی بندرمون هم مردا میرقصن و هم زنا...
شروع کرد از وضعیت عروسی هاشون گفتن که اصلا مگه میشه عروسی جدا باشه؟ و ... و بعد از کلی صحبت...
- این اصلا یه نیازه که خدا در وجود آدم گذاشته....چرا باید جدا باشن از هم؟
- وقتی تشنه میشی میری آب لجن میخوری یا آب تر تمیز؟ خدا نیازشو گذاشته ولی جواب پاک و پاکیزه نیاز رو هم گذاشته....
- تو یه خونه به من بده من میرم زن میگیرم....!
- حالا اون یه بحث دیگس. قبول کردی نباید عروسیا مختلط باشن؟
- نه، من که خیلی هم دوس دارم.
- مطمئنی؟
- کاملا.
- اگر خواهر یا مادر شما هم بیاد اونجا برقصه شما راضی هستی؟ اجازه میدی؟ بهت برنمیخوره کسی نگاهشون کنه؟
- خواهر من اگر بیاد عروسی با روسری میاد....
- پس قبول داری که کار، کار اشتباهیه
- (بعد از کمی سکوت) خب آره ولی من که دوست دارم مختلط باشه
- پس قبول داری اشتباهه ولی داری خلاف فهمت عمل میکنی....
- آره، ولی من دوست دارم!!!!
دیگه رسیده بودم به مقصد باید پیاده میشدم. نمیدونم واقعا از هیچی خبر نداشت یا ما رو سر کار گذاشته بود..... ولی صرف همین گفتگو خیلی برکات داره، هم برای ما و هم برای اون بنده خدا، هم ما میفهمیم که باید برای تبلیغ دین خدا تلاش کنیم، اون هم به زبون مردم، هم اون یه چیزی یاد میگیره.
۹۳/۱۱/۱۸