پیرزن مسجدی!
- مادر پسر داری؟
- آره
- نمیان کمکت؟
- نه هر وقت هم بهش زنگ میزنم یا خاموشه یا در دسترس نیست یا قادر به پاسخگویی نیست.
- چند تا پسر داری؟
- دوتا
- هر دوتاشون بهت سر نمیزنن؟
- آره بهم سر نمیزنن
- دخترم داری؟
- آره ولی بنده خدا شوهرش سرطان گرفت و مرد و الان 4 تا یتیم داره بزرگ میکنه ونمیرسه بیاد پیش من.
دارم میام دانشگاه. در بلوار دریا تاکسی پشت چراغ قرمز چهار راه قدس می ایستد و چراغ رو که نگاه میکنم نوشته 130 ثانیه! بی خیال میشم و پیاده میشم. میخوام برم سمت دانشگاه که یه پیر زنی گوژپشت رو میبینم که با زحمت بسیار راه میره به سمت مسجد قدس. سرعتش بقدری پایین بود که فکر کنم هر قدم منو در 10 قدم میرفت. گفتم حاج خانم کمک نمی خواید؟ گفت میخوام برم مسجد اما نمیتونم از این جوی نیم متری برم اونور. دارم میرم سمت جایی که جوی نباشه تا برم مسجد. فاصله جایی که راه میرفت تا عبورگاه از این جوی حدود 6 متر بود که نزدیک 5 یا 6 دقیقه طول کشید تا رسید به اون عبورگاه.
از جوی که رد شد یکی از اهالی مسجد پیر زن رو دید و بعد از سلام و احوالپرسی گفت ماشاالله! حاج خانم همه نمازها رو میان مسجد!!
گفتم حاج خانم همه نمازها رو میای مسجد؟ گفت آره
من که بدجوری جا خورده بودم! من و امثال من با این قوت جوونی و شور و شوق بعضی موقعها زورمون میاد بریم مسجد، اونوقت این پیرزن....
به پیرزن گفتم ما رو مثل پسرات حساب کن و کاری داشتی امر کن انجام میدیم، البته میدونستم که هیچوقت جای پسرشو نمیتونم بگیرم، چی میشه که بعضی از ما ها اینقدر بی غیرت میشیم که دیگه بی خیال پدر و مادر میشیم؟ تا دانشگاه این سوال ذهنمو درگیر کرده
به پیرزن میگم دعام کن، هر چی دعای خوب بود برام کرد، خدا خیرش بده، از ته دل دعا میکرد: خدا عاقبت به خیرت کنه، خدا هر چیز خوبی که به بنده هاش میده به تو هم بده خدا....
در حالیکه من هیچ کاری برای بنده خدا نکرده بودم، فقط چند دقیقه هم کلامش شده بودم
حالا میفهمم این چراغ قرمز 130 ثانیه ای حکمتی داشته!