گاهنوشت یک بچه مسجدی

...فیه رجال یحبون ان یتطهروا...

...فیه رجال یحبون ان یتطهروا...

نوشتجات شخصی یحیی مرتب، دانشجوی معارف اسلامی و مدیریت دولتی وسیاستگذاری عمومی، دانشگاه امام صادق (ع)

طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب با موضوع «متفرقه» ثبت شده است

امروز مردم اهواز، با وجود هوایی آلوده و پر از خاک به راهپیمایی یوم الله 22 بهمن آمدند...



باید یک دوره چند روزه گردو خاک های اهواز رو تجربه کنی تا بفهمی راهپیمایی در گرد و خاک یعنی چی!



باید عوض شدن رنگ قالیچه های خونت رو ببینی؛



باید صف مردم توی بیمارستان ها رو ببینی که وقتی گردو خاک میشه از کوچیک و بزرگ مشکل تنفسی براشون ایجاد میشه و سراسیمه میرن بیمارستان؛



باید ماشین های مدفون شده زیر گردو خاک رو ببینی؛

باید توی گلوت احساس کنی یه گلوله خاک جمع شده و درست نمیتونی نفس بکشی؛

باید چهره نگران پدر و مادرهایی که نوزاد دارن رو ببینی؛

باید تصادفاتی رو که توی این روزا بشدت افزایش پیدا میکنه رو ببینی، چراکه حداکثر شعاع دید 3 متره!

باید سرخ شدن آسمون رو ببینی!


آیت الله موسوی جزایری، نماینده ولی فقه در استان خوزستان

ولی با اینهمه باید حضور مردمی رو که از ترس گرد و غبار توی خونه هاشون جمع شده بودن رو ببینی که چجوری برای راهپیمایی میریزن بیرون...

جدا برام سوال شده .... چه نوع انگیزه ای ملت رو اینجوری میکشه بیرون؟ کدوم روش تحقیق میتونه این رو تحلیل کنه؟

مردمی که هنوز هم که هنوزه از بعضی از محرومیتهای زمان جنگ دارن زجر میکشن و آخ نمیگن... هر وقت هم که انقلاب بهشون نیاز داره وسط صحنه ان.... بقول بچه ها ماشالله به غیرتشون! 



این قضیه یه حرفی پشت سرش داره.....اینکه در هر شرایطی مردم پشت انقلابشون و امامشون ایستادن، حاضرن خاک بخورن ولی پایمال شدن خون بچه  هاشونو نبینن، از خاک مریض بشن ولی عزت اسلامیشون خدشه دار نشه....حقیقتا که مردم ما روح بزرگی دارن.

خوزستان هنوز هم داره دینش رو به اسلام ادا میکنه و خواهد کرد، هنوز هم پشت رهبرش ایستاده و خواهد ایستاد، مردم پای کارن، در هر حالتی و هر شرایطی...وقت ادای دین مسئولان به خوزستانه.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۱۵
یحیی مرتب
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۱۰
یحیی مرتب

این متن؛ دستنوشته شهید احمرضا احدی، رتبه یک کنکور تجربی سال 1364؛

........تا بحال به چنین صراحتی یک دستنوشته از شهیدی نخونده بودم که اینجوری آدم رو بچزونه.....

بسیار زیباست.........حقیقتا به این رسیدم که این تفاوت دغدغه هاست که فرق آدمای کوچک و بزرگ رو نمایان میکنه، نه سن و سال.


بسم رب الشهدا و الصدیقین

چه کسی می داند جنگ چیست؟چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟

به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم؟

کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟چه کسی در هویزه جنگیده؟کشته شده و در آنجا دفن شده؟

چه کسی است که معنی این جمله را درک کند: نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟

- آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن راسوراخ کرده و گذر می کند،حالا معلوم نمایید، سرکجا افتاده است؟کدام گریبان پاره می شود؟کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟و کدام کدام …………

توانستید ؟؟

اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید.

هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت درجاده مهران دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟

چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟چگونه باید آنها را غسل داد؟

چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟

به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟از خیال، از کتاب ، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت درکیفت می گذارد؟کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟ صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن، پرستو شدن آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است؟جوانی به خاک افتاده است؟آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور کردند؟

هیچ می دانستی؟ حتما نه! …

هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی

و آنگاه که قطره ای نم یافتی؟

با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی؟

اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!!

اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی،

اگر جعفر و عبدالله نیستی،

لااقل حرمله مباش!

که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.

من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد.

صفایی ندارد ارسطو شدن                    خوشا پر کشیدن، پرستو شدن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۴۱
یحیی مرتب

یکی از سخنرانی های حاج آقای هاشمی نژاد:

تمام رفتارهای پدر و مادر بر فرزند تاثیر میگذارد. بر خلقیاتش و بر روحیاتش و بر نطفه بچه، لذا میگویند بدانید که محل پرورش فرزند شما چه کسی است. قرار است گل شما در چه دامنی رشد کند.

ملا محمد تقی مجلسی از بزرگترین محدثان شیعه میگفت که پسر ما مشک آب مسجد را با سوزنی سوراخ سوراخ کرد. رفتم به فکر و گفتم که چرا بچه ی من باید چنین کاری کند. به خانه که رفتم به عیال گفتم که خانم، من در تربیت بچه کوتاهی نکردم، نطفه، نطفه پاکی بوده چرا پسر من باید چنین کاری کند؟ میگوید که زنم گفت: بخاطر من است. زمانی که این پسر را در شکم داشتم، رفته بودم خانه همسایه. آخر تابستان بود و انارها تازه رسیده بود و گذاشته بود. من روم نشد که از صاحب خانه برای خوردن این انارها اجازه بگیرم. هنگامی که همسایه مشغول کاری شد، سوزن خیاطی ام را درآوردم و کردم در این انارها و انار را سوراخ کردم و قطره ای از انار بیرون آمد و آب انار را در دهان گذاشتم و آب انار را چشیدم. این عمل پسر ما بخاطر همان کار بدون اجازه من است. ملا گفت که اگر تو اونموقع سوزن در انار صاحبخانه نمیکردی امروز پسر ما سوزن به مشک مسجد نمیزد.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۳۶
یحیی مرتب

گاهی فقط باید حسرت خورد....غبطه خورد....

حسرت از جوانی از دست رفته و غبطه به زندگانی این شهدا....


تشییع 121 شهید گمنام در اهواز


شهدای گمنام در معراج الشهدای اهواز


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۱
یحیی مرتب


امشب رفته بودم سلمونی...بعد از تقریبا یک ماه!

وسط کار یکی از همکارای اون بابایی که داشت سر ما رو کوتاه میکرد یه جمله قشنگی گفت:

- بعضیا دیپلم آرایشگری دارن ولی هنوز بلد نیستن قیچی بگیرن دستشون... سر کلاسهاشون فقط بهشون میگن سر چه بیماری هایی میگیره و درمانش چیه و ... یه بار نمیارنشون عملی سر بتراشن!

این حرفو که شنیدم، یکمی رفتم توی فکر. دیدم ماها توی خیلی از چیزا همینجوری هستیم. توی همین مدیریت خودمون... چند بار شده یه سازمان یا یه شرکتی رو به عنوان یک موضوع مورد مطالعه قرار بدیم و اصلا گاهی هم خودمون بریم یه جایی یه کاری دستمون بگیریم مدیریت یاد بگیریم؟! از کل مدیریت فقط یاد گرفتیم نظریات ها رو مرور کنیم و دوباره تکرار کنیم......!!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۲۰
یحیی مرتب

عکس جالبیه

ولی همه حقیقت نیست...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۳ ، ۲۲:۰۳
یحیی مرتب

بهترین مکان برای خادمی ارباب در محرم آشپزخونس...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۳ ، ۲۲:۰۷
یحیی مرتب

بعد از کاراته، خسته و کوفته، رفتم آب بخورم. آب ریختم، خیلی تشنم بود، لیوان رو تا نصفه پر کردم. یه نگاهی کردم با خودم گفتم حضرت علی اصغر همینقدر آب براش کافی بود، نصف لیوان، اونم لیوان یک بار مصرف. بعد از کلی نگاه کردن آب رو سر کشیدم که توی گلوم گیر کرد و همش از دهنم ریخت بیرون، بعد هم چند تا سرفه. لیوان رو نگاه کردم، چند جرعه آب مونده بود توی لیوان. گفتم این اتفاق الکی نیست، یعنی هیچی توی این دنیا الکی نیست حتما دلیلی داشته. یکم که فکر کردم دیدم یه چیزی میخواستن بهم بگن، اینکه اشتباه نکن، علی اصغر همین چند جرعه آب ته لیوان هم براش کافی بود....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۳ ، ۲۱:۲۰
یحیی مرتب

    دارم میام دانشگاه. در بلوار دریا تاکسی پشت چراغ قرمز چهار راه قدس می ایستد و چراغ رو که نگاه میکنم نوشته 130 ثانیه! بی خیال میشم و پیاده میشم. میخوام برم سمت دانشگاه که یه پیر زنی گوژپشت رو میبینم که با زحمت بسیار راه میره به سمت مسجد قدس. سرعتش بقدری پایین بود که فکر کنم هر قدم منو در 10 قدم میرفت. گفتم حاج خانم کمک نمی خواید؟ گفت میخوام برم مسجد اما  نمیتونم از این جوی نیم متری برم اونور. دارم میرم سمت جایی که جوی نباشه تا برم مسجد. فاصله جایی که راه میرفت تا عبورگاه از این جوی حدود 6 متر بود که نزدیک 5 یا 6 دقیقه طول کشید تا رسید به اون عبورگاه.

    • مادر پسر داری؟
    • آره
    • نمیان کمکت؟
    • نه هر وقت هم بهش زنگ میزنم یا خاموشه یا در دسترس نیست یا قادر به پاسخگویی نیست.
    • چند تا پسر داری؟
    • دوتا
    • هر دوتاشون بهت سر نمیزنن؟
    • آره بهم سر نمیزنن
    • دخترم داری؟
    • آره ولی بنده خدا شوهرش سرطان گرفت و مرد و الان 4 تا یتیم داره بزرگ میکنه ونمیرسه بیاد پیش من.

    از جوی که رد شد یکی از اهالی مسجد پیر زن رو دید و بعد از سلام و احوالپرسی گفت ماشاالله! حاج خانم همه نمازها رو میان مسجد!!

    گفتم حاج خانم همه نمازها رو میای مسجد؟ گفت آره

    من که بدجوری جا خورده بودم! من و امثال من با این قوت جوونی و شور و شوق بعضی موقعها زورمون میاد بریم مسجد، اونوقت این پیرزن....

    به پیرزن گفتم ما رو مثل پسرات حساب کن و کاری داشتی امر کن انجام میدیم، البته میدونستم که هیچوقت جای پسرشو نمیتونم بگیرم، چی میشه که بعضی از ما ها اینقدر بی غیرت میشیم که دیگه بی خیال پدر و مادر میشیم؟ تا دانشگاه این سوال ذهنمو درگیر کرده

    به پیرزن میگم دعام کن، هر چی دعای خوب بود برام کرد، خدا خیرش بده، از ته دل دعا میکرد: خدا عاقبت به خیرت کنه، خدا هر چیز خوبی که به بنده هاش میده به تو هم بده خدا....

    در حالیکه من هیچ کاری برای بنده خدا نکرده بودم، فقط چند دقیقه هم کلامش شده بودم

    حالا میفهمم این چراغ قرمز 130 ثانیه ای حکمتی داشته!

     

     

     

     

     

     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۳ ، ۲۱:۱۷
یحیی مرتب