کمی آب...
چهارشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۲۰ ب.ظ
بعد از کاراته، خسته و کوفته، رفتم آب بخورم. آب ریختم، خیلی تشنم بود، لیوان رو تا نصفه پر کردم. یه نگاهی کردم با خودم گفتم حضرت علی اصغر همینقدر آب براش کافی بود، نصف لیوان، اونم لیوان یک بار مصرف. بعد از کلی نگاه کردن آب رو سر کشیدم که توی گلوم گیر کرد و همش از دهنم ریخت بیرون، بعد هم چند تا سرفه. لیوان رو نگاه کردم، چند جرعه آب مونده بود توی لیوان. گفتم این اتفاق الکی نیست، یعنی هیچی توی این دنیا الکی نیست حتما دلیلی داشته. یکم که فکر کردم دیدم یه چیزی میخواستن بهم بگن، اینکه اشتباه نکن، علی اصغر همین چند جرعه آب ته لیوان هم براش کافی بود....
۹۳/۰۸/۱۴