گاهنوشت یک بچه مسجدی

...فیه رجال یحبون ان یتطهروا...

...فیه رجال یحبون ان یتطهروا...

نوشتجات شخصی یحیی مرتب، دانشجوی معارف اسلامی و مدیریت دولتی وسیاستگذاری عمومی، دانشگاه امام صادق (ع)

طبقه بندی موضوعی

 دیشب داشتم این کارتون رو نگاه میکردم، اتفاقا لغات خوبی برای انگلیسی هم داشت، ولی بعد از کارتون دیدم حیفه بلند بشم ولی نظراتم رو دربارش ننویسم، این شد که اینو نوشتم!

داستان پسر بچه ایست باهوش که پسر بزرگترین دانشمند شهری است شناور که از همه جهات پیشرفت کرده است. دانشمندان جدیدا توانسته اند دو نوع گوی درست کنند که یکی انرژی منفی دارد و خشونت زاست که قرمز رنگ است و دیگری که آبی است دارای انرژی مثبت و صلح آور نیز هست، این پسر در گیرو دار قدرت طلبی یکی از نامزدهای انتخاباتی که بدنبال قدرت و خشونت و کسب قدرت قرمز است میمیرد و پدرش بوسیله گوی آبی یک مدل کاملا شبیه به پسرش را از نوع ربات را میسازد ولی نمیتواند با آن خو بگیرد. ولی نهایتا این ربات انسان نما با قدرت گیری از گوی آبی که نماد صلح و صفاست در مقابل شر و شرور می ایستد و شهرش را از اجانب نگاه میدارد. البته یکی از اجانب همان نامزد انتخاباتی است که با گوی قرمز محیط شهر را به هم ریخته است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۳ ، ۲۱:۲۳
یحیی مرتب

بعد از کاراته، خسته و کوفته، رفتم آب بخورم. آب ریختم، خیلی تشنم بود، لیوان رو تا نصفه پر کردم. یه نگاهی کردم با خودم گفتم حضرت علی اصغر همینقدر آب براش کافی بود، نصف لیوان، اونم لیوان یک بار مصرف. بعد از کلی نگاه کردن آب رو سر کشیدم که توی گلوم گیر کرد و همش از دهنم ریخت بیرون، بعد هم چند تا سرفه. لیوان رو نگاه کردم، چند جرعه آب مونده بود توی لیوان. گفتم این اتفاق الکی نیست، یعنی هیچی توی این دنیا الکی نیست حتما دلیلی داشته. یکم که فکر کردم دیدم یه چیزی میخواستن بهم بگن، اینکه اشتباه نکن، علی اصغر همین چند جرعه آب ته لیوان هم براش کافی بود....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۳ ، ۲۱:۲۰
یحیی مرتب

    دارم میام دانشگاه. در بلوار دریا تاکسی پشت چراغ قرمز چهار راه قدس می ایستد و چراغ رو که نگاه میکنم نوشته 130 ثانیه! بی خیال میشم و پیاده میشم. میخوام برم سمت دانشگاه که یه پیر زنی گوژپشت رو میبینم که با زحمت بسیار راه میره به سمت مسجد قدس. سرعتش بقدری پایین بود که فکر کنم هر قدم منو در 10 قدم میرفت. گفتم حاج خانم کمک نمی خواید؟ گفت میخوام برم مسجد اما  نمیتونم از این جوی نیم متری برم اونور. دارم میرم سمت جایی که جوی نباشه تا برم مسجد. فاصله جایی که راه میرفت تا عبورگاه از این جوی حدود 6 متر بود که نزدیک 5 یا 6 دقیقه طول کشید تا رسید به اون عبورگاه.

    • مادر پسر داری؟
    • آره
    • نمیان کمکت؟
    • نه هر وقت هم بهش زنگ میزنم یا خاموشه یا در دسترس نیست یا قادر به پاسخگویی نیست.
    • چند تا پسر داری؟
    • دوتا
    • هر دوتاشون بهت سر نمیزنن؟
    • آره بهم سر نمیزنن
    • دخترم داری؟
    • آره ولی بنده خدا شوهرش سرطان گرفت و مرد و الان 4 تا یتیم داره بزرگ میکنه ونمیرسه بیاد پیش من.

    از جوی که رد شد یکی از اهالی مسجد پیر زن رو دید و بعد از سلام و احوالپرسی گفت ماشاالله! حاج خانم همه نمازها رو میان مسجد!!

    گفتم حاج خانم همه نمازها رو میای مسجد؟ گفت آره

    من که بدجوری جا خورده بودم! من و امثال من با این قوت جوونی و شور و شوق بعضی موقعها زورمون میاد بریم مسجد، اونوقت این پیرزن....

    به پیرزن گفتم ما رو مثل پسرات حساب کن و کاری داشتی امر کن انجام میدیم، البته میدونستم که هیچوقت جای پسرشو نمیتونم بگیرم، چی میشه که بعضی از ما ها اینقدر بی غیرت میشیم که دیگه بی خیال پدر و مادر میشیم؟ تا دانشگاه این سوال ذهنمو درگیر کرده

    به پیرزن میگم دعام کن، هر چی دعای خوب بود برام کرد، خدا خیرش بده، از ته دل دعا میکرد: خدا عاقبت به خیرت کنه، خدا هر چیز خوبی که به بنده هاش میده به تو هم بده خدا....

    در حالیکه من هیچ کاری برای بنده خدا نکرده بودم، فقط چند دقیقه هم کلامش شده بودم

    حالا میفهمم این چراغ قرمز 130 ثانیه ای حکمتی داشته!

     

     

     

     

     

     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۳ ، ۲۱:۱۷
یحیی مرتب

ان لقتل الحسین حرارۀ فی قلوب المومنین لا تبرد ابدا

این دهه رو با عنایت ارباب در پارکینگ ایران زمین دانشگاه خدمت کردم. آقا مسعود غفاری هم مسئول ما بودند. پارکینگ های زیر پل و چهار راه قدس رو ازمون گرفته بودن برای همین مجبور بودیم تمامی ماشین ها رو در همین دو تا پارکینگ یعنی پارکینگ اصلی دانشگاه و در ورودی ایران زمین پارک کنیم.

چند شبی طول کشید تا فهمیدیم آقا مسعود از ما چی میخواد و دقیقا باید چه کار کنیم. اما برای اولین بار تجربه بسیار خوبی برای من بود.

مجبور بودیم برای اینکه بیشترین ماشین رو جا بدیم ماشین ها رو بصورت عمودی از در ایران زمین پارک کنیم. بچه ها آمار گرفته وبودند، وقتی ماشین ها عمودی پارک میشدند جای بیشتری برای پارک بوجود می اومد. این قضیه تا جایی پیش رفت که نهایتا شب عاشورا 420 تا ماشین فقط در پارکینگ درب ایران زمین ماشین پارک کردیم، و این یعنی خیلی!

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۳ ، ۲۱:۱۵
یحیی مرتب